دوستِ دوست
دشمن سرزمین ماست. _تورا میکشم.نه او را! _آرتاباز. دست نگهدار. _چیست؟؟ _نقشه ای دارم. _نقشه؟ _آنها قلب اورا میخواهند؛من قلب او را تسلیم مردم میکنم. _اگر میخواهی قلب سرتا را در آوری باید اول مرا بکشی! _آرتاباز،آنها نمی فهمند سرتای بدون قلب یعنی چه؟؟؟ _شاه او را سپر بلای خود کرده تا جرایم خود را بپوشاند،حال که مرده تمام شهر را دنبال خودت راه انداخته ای که اورا بگیری. مسخره است. دوست بی پناه من... _اگر نمیرد خواهرش ملکه نمیشود.. _نشود.اصلا حق اونیست.سرتا باهوش تر است. مگر خواهرش چه برتری به اودارد. _میگویی یک دیوانه ملکه شود. _دیوانه خود تویی که عشقت را به عده ای احمق میفروشی. _همانطور که گفتی او دوست توست. تو میدانی اوکجاست. جینگ آرتاباز شمشیرش را سمت او پرتاب کرد. _مرا بکش. من جای اورا به تو نمیگویم. وآفریکس را تنها گذاشت تا در دنیای خودش پریشان بماند.
نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : من
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |